.. هَمــ آغوشـــ🤍🪐🫀 .. ←پارت۴۱۶→
الان اینابرن توکارهم من چه خاکی توسرم بریزم؟... نکنه مام مثل این فیلما تورودروایسی صحنه عشقولانه تلویزیونگیر کنیم ومجبور بشیم همدیگرو ماچ کنیم؟حالا درسته موقعیتمون کمی عشقولانه اس ولی نه دیگه تااون حدکه بریم توکارهم!ماهنوز هیچ حرفی راجع به احساسمون نزدیم!
باترس آب دهنم وقورت دادم...یهو اون دوتازوج عاشق فاصله اشون وباهم کم کردن وپسره دستش وقاب صورت دختره کرد ودختره هم دستش ودور گردن پسره حلقه کرد وبهم نزدیک تر شدن!نگاهشون که توچشمای هم خیره بود،سر خورداومد پایین وروی لب هم دیگه ثابت موند...یهو پسره پیش قدم شدو...
صفحه تلویزیون سیاه شد!...چون من خاموشش کردم!
صدای معترض ارسلان به گوشم خورد:
- عههه!!!چرا خاموشش کردی؟
خیره شدم توچشمای مشکیش که شیطنت و اعتراض توشون موج میزد.لبخندمصنوعی زدم وگفتم:وای ببخشید!دستم خورد...
لبخندی تحویلم داد وکنترل وازدستم کشید...تلویزیون وروشن کرد وشیطون گفت:عیب نداره عزیزم!پیش میاد دیگه...حالا بذار بقیه اش وببینیم...
ارسلان خیره شدبه صفحه تلویزیون من اما اصلا جرئت نگاه کردن به تلویزیون ونداشتم!می دیدی نگاهم میفتاد به یه چیزی فراتر از ماچ وبوسه!ازاین خارجیا که بعید نیست...
چشمام وبستم وسرم وبه پشتی مبل تکیه دادم.پوفی کشیدم وسعی کردم نسبت به تلویزون بی توجه باشم!اصلا انگار نه انگارکه دوتازوج عاشق دارن تویه فیلمی جلوی روی ما،میرن توکارهم!من که چشمام بسته اس اصلا انگار چیزی نمی بینم...حتی اگرم ارسلان صحنه هارو ببینه و تورودروایسی گیر کنه،نگاهش که به من بیفته فکرمی کنه خوابم وبیخیال میشه!...تازه اصلا گمون نکنم ارسلان بایه همچین فیلمی بره توفاز رودروایسی!من بی جنبه ام به خودم اعتماد ندارم...
نمی دونم چقدر باچشمای بسته تواون حالت،موندم ولی به گمونم یه نیم ساعتی شد!...هم حوصله ام سررفته بودوهم خسته شده بودم.تازه صدایی هم از ارسلان نمیومد!احتمالا فیلمه تموم شده که ارسی چیزی نمیگه دیگه...اگه فیلمه تموم شده باشه که دیگه خطری نیست!
بی حوصله وکلافه چشمام وباز کردم ونگاهم با تلویزیون برخورد کرد...اوف!بر پدرتون لعنت...این چیه؟
باعجله دست دراز کردم وکنترل وازدست ارسلان کشیدم وتلویزیون وخاموش کردم!
اون صحنه دقیقا چی بود؟داشتن همدیگه رو ماچ می کردن؟فقط ماچ نبودا...ای خاک توسر بی حیاتون کنن!اوف...خداروشکر تلویزیون وخاموش کردم و ارسلانم مخالفتی نکرد...وایسا ببینم!ارسی چرامثل دفعه قبل معترض نشد؟!اصلا چرا بدون هیچ ممانعتی گذاشت که کنترل وازدستش بکشم؟
متعجب وگیج نگاهم وازتلویزیون گرفتم وخیره شدم به ارسلان...
آخی!نازبشی پسر...خوابش برده!چه پسرخوبی...باوجود همچین فیلم مستهجنی چشماش وگذاشت روهم وخوابش برد!بمیرم...حتما خیلی خسته بوده...
باترس آب دهنم وقورت دادم...یهو اون دوتازوج عاشق فاصله اشون وباهم کم کردن وپسره دستش وقاب صورت دختره کرد ودختره هم دستش ودور گردن پسره حلقه کرد وبهم نزدیک تر شدن!نگاهشون که توچشمای هم خیره بود،سر خورداومد پایین وروی لب هم دیگه ثابت موند...یهو پسره پیش قدم شدو...
صفحه تلویزیون سیاه شد!...چون من خاموشش کردم!
صدای معترض ارسلان به گوشم خورد:
- عههه!!!چرا خاموشش کردی؟
خیره شدم توچشمای مشکیش که شیطنت و اعتراض توشون موج میزد.لبخندمصنوعی زدم وگفتم:وای ببخشید!دستم خورد...
لبخندی تحویلم داد وکنترل وازدستم کشید...تلویزیون وروشن کرد وشیطون گفت:عیب نداره عزیزم!پیش میاد دیگه...حالا بذار بقیه اش وببینیم...
ارسلان خیره شدبه صفحه تلویزیون من اما اصلا جرئت نگاه کردن به تلویزیون ونداشتم!می دیدی نگاهم میفتاد به یه چیزی فراتر از ماچ وبوسه!ازاین خارجیا که بعید نیست...
چشمام وبستم وسرم وبه پشتی مبل تکیه دادم.پوفی کشیدم وسعی کردم نسبت به تلویزون بی توجه باشم!اصلا انگار نه انگارکه دوتازوج عاشق دارن تویه فیلمی جلوی روی ما،میرن توکارهم!من که چشمام بسته اس اصلا انگار چیزی نمی بینم...حتی اگرم ارسلان صحنه هارو ببینه و تورودروایسی گیر کنه،نگاهش که به من بیفته فکرمی کنه خوابم وبیخیال میشه!...تازه اصلا گمون نکنم ارسلان بایه همچین فیلمی بره توفاز رودروایسی!من بی جنبه ام به خودم اعتماد ندارم...
نمی دونم چقدر باچشمای بسته تواون حالت،موندم ولی به گمونم یه نیم ساعتی شد!...هم حوصله ام سررفته بودوهم خسته شده بودم.تازه صدایی هم از ارسلان نمیومد!احتمالا فیلمه تموم شده که ارسی چیزی نمیگه دیگه...اگه فیلمه تموم شده باشه که دیگه خطری نیست!
بی حوصله وکلافه چشمام وباز کردم ونگاهم با تلویزیون برخورد کرد...اوف!بر پدرتون لعنت...این چیه؟
باعجله دست دراز کردم وکنترل وازدست ارسلان کشیدم وتلویزیون وخاموش کردم!
اون صحنه دقیقا چی بود؟داشتن همدیگه رو ماچ می کردن؟فقط ماچ نبودا...ای خاک توسر بی حیاتون کنن!اوف...خداروشکر تلویزیون وخاموش کردم و ارسلانم مخالفتی نکرد...وایسا ببینم!ارسی چرامثل دفعه قبل معترض نشد؟!اصلا چرا بدون هیچ ممانعتی گذاشت که کنترل وازدستش بکشم؟
متعجب وگیج نگاهم وازتلویزیون گرفتم وخیره شدم به ارسلان...
آخی!نازبشی پسر...خوابش برده!چه پسرخوبی...باوجود همچین فیلم مستهجنی چشماش وگذاشت روهم وخوابش برد!بمیرم...حتما خیلی خسته بوده...
۱۱.۹k
۱۵ بهمن ۱۴۰۱
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.